روی تیتر مقابل کلیک فرمایید:
قبل از اینکه به نقد دیدگاه دکتر سروش در باب نظریه ای بسط تجربه نبوی بپردازیم. لازم است که خلاصه ای از نظریه ای ایشان را ذکر کنیم تا معلوم شود که نقد ما ناظر به چه مطالبی است.
دکتر سروش می فرمایند:
1.« ... مقوم شخصیت و نبوت انبیاء و تنها سرمایه آنان همان وحی یا به اصطلاح امروز «تجربه دینی» است. در این تجربه پیامبر چنین می بیند که گویی کسی نزد او می آید و در گوش دل او پیامها و فرمانهایی می خواند و او را مکلف و مؤظف به ابلاغ آن پیامها به آدمیان می کند و آن پیامبر چندان به آن فرمان و آن سخن یقین می آورد ... که آماده می شود در مقابل همه تلخیها ... یک تنه بایستد… »
2 .« تفاوت پیامبران با دیگر ارباب تجربه در این است که آنان در حیطه و حصار تجربه شخصی باقی نمی مانند ... بلکه بر اثر حلول و حصول این تجربه، مأموریت جدیدی احساس می کنند و انسان جدیدی می شوند و این انسان جدید، عالم جدید و آدم جدیدی بنا می کند ...[بنابراین] نفس تجربه دینی، کسی را پیامبر نمی کند...»
3.« ما با داشتن تجربه های پیامبرانه یا تمییز اندیشه های فوق عقلی می توانیم تشخیص دهیم چه کسی پیامبر است ... پایین ترین مراتب تجربه های دینی « رؤیای صالح» است و مراتب بالاترآن، اذواق و مواجید و مکاشفات عارفانه ... لذا برای احراز نبوت نبی، فقط به معجزه یا شواهد و اسناد تاریخی و اخبار متواتر، اتکا نمی توان کرد. باید ابتدا حقیقت نبوت را شناخت و سپس مصداق آن را جستجو کرد…»
4.«پیامبر اسلام، خاتم است، یعنی کشف تام او و به خصوص مأموریت او،برای هیچ کس دیگری تجدید نخواهد شد ... اگر پیامبری، ... یک تجربه است، در آن صورت می توان این تجربه را افزونتر، غنی تر و قویتر کرد. یعنی ... پیامبر هم می تواند به تدریج پیامبرتر شود ... ابن خلدون می گوید: پیامبر(ص) به تدریج تحمل بیشتری نسبت به وحی پیدا می کرد ... به همین سبب سوره ها و آیه های مکی کوتاهترند اما آیه ها و سوره های مدنی بلندترند ... این بدان سبب بود که رفته رفته تجردی پیامبرانه برای پیامبر آسانتر شده بود. ... حتی پیامبر اسلام در بدایت امر و پس از نزول اولین آیات سوره علق چنان که طبری می آورد هراسناک شده بود و به درستی ماهیت اتفاقی که برایش اتفاق افتاده بود را نمی شناخت لکن به سرعت با آن خود گرفت. موسی هم چنان که قرآن می گوید ابتدا از اژدها شدن عصا ترسید و خداوند به ملاطفت به او گفت: «لاتخلف انی لایخاف لدی المرسلون»(نحل/10) ... موسی هم بعداّ با وحی و اعجاز خو گرفت ...»
5. « بسطی که در شخصیت او(پیامبر) می افتاد،به بسط تجربه و (بالعکس) منتهی می شد و لذا وحی تابع او بود نه او تابع وحی ... نه او تابع جبرئیل، که جبرئیل تابع او بود و ملک را او نازل می کرد و در جایی هم که می خواست و می توانست از او درمی گذشت. چنانکه تجربه معراج گواه آن است...»
6 . « داد و ستد پیغمبر با بیرون از خود، قطعا در بسط رسالت او و در بسط تجربه پیامبرانه او تأثیر داشت. یعنی این دینی که ما به نام اسلام می شناسیم،یک بار و برای همیشه بر پیامبر نازل نشد، بلکه به تدریج تکوّن پیدا کرد و دینی که تکوّن تدریجی دارد، حرکت و حیات تدریجی بعدی هم خواهد داشت…»
7. « می توان پرسید که آیا قرآن تماماّ پیش نویس شده بود و آیا نزول دفعی اش کاملا ممکن بود و به مصالحی نزول تدریجی یافت یا اینکه چنان پیش نویسی مطلقا وجود نداشت ... کسانی که معتقدند در شب قدر همه قرآن یکجا و تفصیلا بر دل پیامبر نازل شده به حقیقت، منکر ماهیت سیّال و متدرّج آنند ... شاید حقیقت نه این باشد نه آن و هم این باشد و هم آن ... ورود پیامبر به صحنه اجتماع را می توان مانند ورود یک معلم به صحنه درس دانست ... استاد ... اجمالا می داند چه نکاتی و مطالبی را می خواهد به شاگردان القا کند این حد از مسأله برای استاد قابل ضبط و تهیه و پیش بینی است؛ اما از این مرحله به بعد همه چیز از جنس امکان است نه ضرورت. لذا غیرقابل پیش بینی و در عین حال مؤثر در تعلیم و تعلم است. استاد دقیقا نمی داند در کلاس چه پیش خواهد آمد ... و معلم باید آمادگی اجمالی برای مواجهه با آنها را داشته باشد ... پیغمبر بزگوار اسلام نیز در میان امت خود چنین وضعی داشت. وقتی می گوییم دین امری بشری است ... منظور این است که پیامبر به میان آدمیان می آید. پا به پای آنها حرکت می کند ... و در هر یک از این موارد هم مواجهه ی خاص و در خود شرایط می کند و دین، مجموعه برخوردها و موضع گیریهای تدریجی و تاریخی پیامبر است و چون شخصیت پیامبر مؤید است و عین وحی است، هر چه می کند و می گوید نیز مقبول و مؤید است ... . کسی می آمد و از پیامبر سؤالی می کرد، کسی تهمتی به همسر پیامبرمی زد، کسی آتش جنگی بر می افروخت و ... و اینها در قرآن و در سخنان پیامبر منعکس می شد و اگر پیامبر عمر بیشتری می کرد و حوادث بیشتری بر سر او می بارید لاجرم مواجهه ها و مقابله های ایشان هم بیشتر می شد و این است معنی اینکه قرآن می توانست بسی بیش از این باشد که هست ... بسا حوادث که در زمان پیامبر(ص) پیش نیامد و لاجرم ایشان هم در آن زمینه ها پاسخی ندادند و نسبت به آنها موضع گیری نکردند و از سوی دیگر بسی چیزها که به پیغمبر اسلام تحمیل شد…»
8. « خلاصه کلام آنکه پیامبر اسلام(ص) در دو سطح «تجربه» داشت و اسلام محصول این دو گونه تجربه است: تجربه بیرونی و تجربه درونی و به مرور زمان پیامبر در هر دو تجربه، مجربتر و لذا دینش فربه تر و کاملتر شد ... و آن آیه کریمه که می فرماید: «الیوم اکملت لکم دینکم» ناظر به اکمال حداقلی است نه حداکثری. به این معنی که حداقل لازم هدایت به مردم داده شده است، اما حداکثر ممکن در تکامل تدریجی و بسط تاریخی بعدی اسلام پدید خواهد آمد ... کاملتر شدن دین لازمه اش کاملتر شدن شخص پیامبر است که دین، خلاصه و عصاره تجربه های فردی و اجتماعی اوست. اینک و در غیبت پیامبر هم باید تجربه های درونی و برونی پیامبر بسط یابند و بر غنا و فربهی دین بیفزایند. عارفان ... بر غنای تجربه های دینی ما می افزایند و تجربه هر یک از آنان نوعی است منحصر در فرد خویش و لذا به نوبه خود، خواستنی و دیدنی و ستودنی ... و اگر «حسبنا کتاب الله» درست نیست، «حسبنا معراج النبی و تجربه النبی » نیز درست نیست. تجربه عشق عارفانه فی المثل از تجربه های لطیف عارفانه ای بوده که بر غنای تجارب دینی دینداران افزوده است
9. « فرقه،فرقه شدن مسلمین را هم از این دیدگاه باید دید ... آیا لازمه بسط تاریخی مکتب این نبود که فرقه های مختلف در این مکتب پدید بیایند... »
10. « عارفان ما بر غنای تجربه دینی و متفکران ما بر درک و کشف دینی چیزی افزوده اند. نباید فکر کرد این بزرگان فقط شارحان آن سخنان پیشین و تکرارکننده تجربه های نخستین بوده اند…»
11. « امروز سخن هیچ کس برای ما حجت تعبدی دینی نیست، چون حجیت و ولایت دینی از آن پیامبر اسلام است و بس ... از همه حجت می خواهند جز از پیامبر که خود حجت است ... امروز دوران مأموریت نبوی پایان یافته است، اما مجال برای بسط تجربه نبوی باز است ... .»
منبع کل مطالب فوق : مجله کیان، شماره 39، ص4-11، به قلم دکتر سروش
برای مطالعه قسمت دوم به صفحه نخست وبلاگ برگردید و قسمت دوم را ملاحظه فرمایید.